Sonntag, 3. Juni 2012

آسیب پذیری 2


ترجمه: ملیحه رهبری
مجله فلسفی- سلسله بحث های فلسفی ازفلیپ تروفولت.
آسیب پذیری!(2)
وشکست ناپذیری انسان!
قسمت دوم:
زمانیکه دست بسته به چنگ دشمن وحریف می افتی و تمام شرایط برابر برای پیروزی از تو سلب شده است وحریف در موضع زور و قدرت و مسلط بر تو است، درچنین شرایطی بازتعیین کننده دربرابردشمن، قدرت مقاومت وایستادگی توست!
رافایل: این نیروی مقاومت چیست؟ چطوری انسان می تواند به آن دست یابد یا درخدمت خود بگیرد؟ آیا تا حدی به اعتقادات فلسفی رواقیون مربوط نمی شود که معتقد هستند باید علیه آسیب پذیری خود را مقاوم نمود؟
بلانژ: یک جواب این است که باید علیه آسیب پذیری مقاوم وسخت سرشد. به وسیله تمرینات کافی جسمی و فکری وآزمایشات خود را محکم و مقاوم در برابرضربات کرد.
رافایل: روانی و ذهنی یا فیزیکی وبدنی؟
بلانژ: هردو! این یک تصویر(عکس فرد زیر شکنجه وفضای اتاق شکنجه و گفتگوی زندانی و شکنجه گر) یک صحنه فراموش نشدنی( برای بیننده فیلم) است و شاهد یک مقاومت استثنایی هستیم. یک آتمسفرخاصی دراینجا حاکم است. دراینجا قهرمان حتما و باید در برابر شکنجه موفق به مقاومت شود و نه تنها به لحاظ فیزیکی وبدنی ازچنین توانایی و قدرتی برخوردار است که قادر به تحمل شکنجه باشد بلکه ازتوانایی وقدرت کافی روحی و فکری نیز برای مقاومت در برابر شکنجه برخوردار است. به نظر من فلسفه همواره براین تلاش بوده است که ما را به سوی شکست ناپذیری سوق دهد. ازاین طریق که به ما آموخته است که در برابر زورگویی از هر نوعی که باشد و به ما تحمیل شود، مقاومت و ایستادگی کنیم. برای من جالب است که در این صحنه (کاملا متفاوت با بحث قبلی وآسیب پذیری انسان) شاهد برآسیب ناپذیری (شکست ناپذیری) انسان هستیم، در اینجا ما شاهد آسیب پذیری به نوع دیگری هستیم یعنی که به کارگیری زور توسط یک انسان علیه انسان دیگری را می بینیم. او( شکنجه گر پست) برقهرمان مسلط شده است و در موضع برتری از قدرت قرار گرفته است. این قدرت که یک نفرعلیه کس یا کسانی به کار گیرد، نوعی از زورگویی است که ریشه در ضعف وناتوانی خود شکنجه گردارد. دیدن این صحنه این احساس را در من به وجود می آورد.
رافایل: او(قهرمان) هیچ راه وانتخاب دیگری ندارد زیرا دستگیرشده است و تحت فشار قرارگرفته است.
بلانژ: دقیقا! اما او از این توانمندی برخوردار است که دربرابر زور وفشار مقاومت کند.
رافایل: او درشرایطی قرار گرفته است که نمی تواند هیچ تغییری درآن ایجاد کند و راه خلاصی هم ندارد( تا خود را آزاد کند). اما او از این توانایی و قدرت روحی برخوردار است که دربرابر زور وشکنجه مقاومت کند وعکس العملی از خود نشان بدهد که تعیین کننده او باشد و نه شکنجه گر.
بلانژ: دراینجا آزادی او درگرو توانمندی وقدرت مقاومت او دربرابر زور وشکنجه است.
رافایل: این امری است که تاریخ نویسان آن را "آزادی" می نامند.
بلانژ: درست است! اما ما دراین صحنه دقیقا با نظریات فلسفی ماتریکس روبه رو هستیم. بر طبق این فلسفه یک مدت زمان طولانی ما می آموختیم که خود را آسیب ناپذیرکنیم ولی من فکر می کنم که درحال حاضر و به طور عملی درمقابل این طرز تفکر قرار داریم که باید آسیب پذیری بشر را بپذیریم ولی تلاش کنیم که فکر واندیشه خود را با این واقعیت تطبیق دهیم که ما آسیب پذیریم ولی با این امر درست برخورد کنیم واین موضوع برای من قابل توجه است که چطور می توان "آسیب پذیری" را به عنوان یک واقعیت فلسفی مطرح کرد وبراساس آن زندگی خود را تنظیم کرد.
رافایل: نخستین قدم عام به سوی هر دانش یا معرفتی در این است که بپذیریم ازآن بی اطلاع هستیم ودر اینجا هم نخستین قدم به سوی مصونیت ازآسیب پذیری در این است که ما آسیب پذیری بشر را بپذیریم و بدانیم که به این دلیل با رنج روبه رو خواهیم شد و یا رنج خواهیم برد.
بلانژ: دقیقا!
رافایل: وآن " قابلیت وظرفیتی" خواهد شد که از "وجود رنج" ناراحت نباشیم.[ اما نه آنکه خود به دیگران رنجی برسانیم.]
بلانژ: به نظرمن وجود آسیب پذیری علتی خواهد بود تا به نیروی مقاومت در خود پی ببریم و دربرابرآسیب پذیری خود بتوانیم ایستادگی کنیم. لازم نیست که حتما قهرمان باشیم بلکه به کمک این نیرو بتوانیم و قادر به ادامه زندگی باشیم و به پیش حرکت کنیم. از این طریق که بپذیرم، "آسیب پذیری" خیلی ساده یک بخش از زندگی من خواهد بود وبعد ازآن راه جدیدی در زندگی من گشوده خواهد شد، مشروط براینکه این "آسیب" را بپذیریم و بدانیم که بعد از این آسیب پذیری یک زندگی جدید ممکن خواهد شد.[ زندگی قبلی دیگرممکن نیست.]
رافایل: دقیقا وهمین استدلال موضوع بحث بعدی ما قرار خواهد گرفت. بخش بعدی گفتگو را با تصویر یک مرد آغاز می کنیم. صحنه ای از یک فیلم به نام "مرد بدون نام و بدون گذشته" است. داستان به طور خلاصه از این قرار است که یک مرد، شبانه دریک پارک مورد حمله وهجوم افراد ولگرد قرار می گیرد. همه چیز او را می دزدند وچنان مجروحش می کنند که بعد از بهوش آمدن، حافظه خود را از دست می دهد و نه نام خود را می داند و نه گذشته خود را به خاطر دارد و به همین دلیل" مرد بدون نام" خوانده می شود. او بعد از مرخصی از بیمارستان به یک محل مخصوص افراد بی سرپرست کنارخیابانی منتقل می شود. درآنجا به او کمک می شود تا به دنبال زندگی جدیدی باشد و سعی کند تا شغلی برای خودش پیدا کند و به ویژه یک خانم مدد کار اجتماعی(که درعکس او را می بینیم) به او کمک می کند و به او یک دست کت وشلوارآبرومند می دهد تا بتواند با لباسی مناسب به دنبال یافتن کار برود. وقتی او مطرح می کند که پول ندارد تا قیمت را بپردازد، به او می گوید:« اشکالی ندارد. می توانی بعدا پول را پس بدهی.» دراین نمونه از"آسیب پذیری" ما با یک شبکه ای از همبستگی با افراد آسیب دیده رو به رو می شویم که تجربه مشترک آنها و رنج های آسیب دیدگی آنها را به یکدیگر نزدیک کرده است.
بلانژ: دراینجا هم با موضوع آسیب پذیری انسان روبه رو هستیم اما به شیوه دیگری. دراینجا می توان از آسیب دیدگی اجتماعی صحبت کرد. مردمی که گویی به دورانداخته شده باشند.
رافایل: دراینجا می توانم نام کتابی را به شما معرفی کنم که نویسنده کتاب، راه های مقابله با این آسیب دیدگی را توضیح داده است به نام:" مردم دورانداخته شده!"
بلانژ: این مرد قبل ازآنکه مورد حمله قرار بگیرد به دنبال پیدا کردن کاربه شهر هلسینکی می آید. بعد ازآن اتفاقات به عنوان "مرد بی نام" به یک سرپناه(کونتاین) که محل زندگی جمعی بی خانمان ها و طرد شدگان در نزدیک بندری است، منتقل می شود. یعنی به یک محیطی که جای خوبی نیست. درآنجا غذا وسرپناهی دریافت می کند وحمایت می شود. پس از دریافت نخستین کمک تا حدی اعتماد مورد نیاز او به محیط و جامعه به او برگردانده می شود. دراینجا آدم احساس می کند که بحث یک موضوع دیگری است. لباس نو دراین عکس که او درحال دریافت آن است، یک سمبل یا نقش کلیدی را بازی می کند. از"آسیب پذیری" نیاز به "مورد حمایت قرارگرفتن" به وجود می آید. این لباس نو دراینجا نقشی مانند یک زره حفاظتی را برای او ایفا می کند که همه چیزخود را از دست داده است و به خاک سیاه نشسته است. اما همین لباس به تنهایی کافی نیست بلکه دراین عکس ما شاهد یک فضا وآتمسفرمحبت آمیز و فهم شرایط او توسط یک انسان دیگر(آن خانم مددکار) هستیم. دراین تصویر شاهدیم که دستی نیازمند دراز شده است تا حمایتی را از دست دیگری دریافت کند ونگاهی که بین آن دو رد و بدل می شود وسکوت معنی داری که در اینجا حاکم است.
رافایل: شکل گیری یک رابطه عاطفی وانسانی.
بلانژ: بله! آسیب پذیری از یکسو وحمایت وپشتیبانی از سوی دیگر مکمل یکدیگر هستند. سکوتی که حاکم است تمام حواس را متوجه یک تولد نو یا یک شکوفایی می کند. فضا وآتمسفری ایجاد شده است که گویی فقط آن دو نفر درآنجا حضور دارند یا وجود آنها مهم است و هیچ چیز دیگری دارای اهمیت نیست. تلفنی که درعکس هست ونشانه ارتباط با خارج است، آنهم خاموش و بی اهمیت است. آنچه که دراینجا مهم و برجسته می شود، نقش زندگی ساز بین دوانسان است که ازآن یک زندگی نو برپا و متولد می شود.
رافایل: دراینجا دو نکته قابل توجه است. یکی نزدیکی فیزیکی و دیگری نزدیکی فکری و روحی. کلا در این فیلم شاهد نزدیکی فیزیکی آدم ها هستیم. مردم طرد شده ای که دراین مکان و دریک بنگال مشترک و زیر یک طاق زندگی می کنند، یک روابط فیزیکی نزدیکی با یکدیگر دارند.وهمچنین شاهدیم که این مردم آسیب دیده و طرد شده که تنگ در کنار هم زندگی می کنند اما ارزش های انسانی خودرا ازدست نداده اند و برعکس- این امر "هسته مرکزی" زندگی آنها را تشکیل می دهد و به ویژه برای قربانی یا قهرمان اصلی داستان که مرد بدون نام و بدون گذشته است و نکته دوم: دوره وفازی است که این مردم( یا یک آسیب دیده) برای بازسازی مجدد زندگی خود نیاز دارند در حالیکه همه چیز خود را ازدست داده و به خاک سیاه نشسته است.
در مورد قهرمان این داستان شاهدیم که دوباره زندگی خود را بر این زمین ناهموار از نو می سازد وازآن هم راضی است زیرا تجربه" آسیب پذیری" را از سرگذرانده است.
بلانژ: او قادر می شود دوباره روی پای خویش بایستد زیرا این تجربه او را شکننده کرده است اما در برابر شکنندگی یک عکس العملی وجود دارد و دراین داستان تنها به دلیل وجود این زن ومحبت او نیست که در زندگی "مرد بی نام" حضور پیدا می کند وبعدها نقش جدی تری(شریک زندگی) او را ایفا می کند ، بلکه به دلیل همدردی وحمایتی است که تمام آن مردم طرد شده که درآن مکان هستند، نثار او می کنند و با همبستگی که درآنجا به وجود می آید، زندگی او را حفظ می کنند. تکان دهنده در این داستان، نشان دادن قابلیت برکشیدن شعله های حیات از درون این لایه اجتماعی آسیب دیده و طرد شده و تسلیم شده است که چگونه می تواند یک جامعه نو با روابط انسانی از درون همین کمبودها وآسیب دیدگی ها شکل بگیرد که این افراد درپرتو همبستگی- به طور متقابل به یکدیگر کمک می کنند، درحالیکه درهای جامعه معمولی به روی آنها بسته شده است. در اینجا من برای خودم یک نتیجه گیری فلسفی خاصی می کنم.
رافایل: باید نتیجه گیری کنیم.
بلانژ: انسان بودن وتجربه آسیب دیدگی به ما امکان میدهد تا بار دیگری آگاه شویم که همه ما آسیب پذیریم و دریک شبکه مشترک بشری قرار داریم. آسیب پذیری تنها دریکسو( برای طرد شدگان) نیست.
رافایل: ودراینجاست که نقش فلسفه در این است که این آسیب پذیری را نشان دهیم که چگونه می تواند از درون آن یک همبستگی زاده شود. اینطور نیست؟
بلانژ: دقیقا! واصل مطلب این است که وقتی همبستگی به وجود می آید دریک چنین جامعه ای دیگرطرد شده گان و متعلقین آنان، یعنی فقط افراد طرد شده وجود ندارند بلکه یک چیز مشترک وجود دارد وآن انسان بودن است و تجربه مشترکی است که آنها را به یکدیگر متصل می کند. جامعه امروزی ما سعی می کند که این قبیل انسان ها را نپذیرد وآنها را به حاشیه جامعه سوق دهد زیرا ما آنها را نیروهای بالقوه خطرناک وضد اجتماعی می دانیم. اما باید برای یک حق برابر شهروندی تبلیغ کنیم زیرا که آسیب پذیری بشر شامل حال همه می باشد وآن را واقعی بدانیم و بپذیریمن راآن.
رافایل: آسیب پذیری خود را بپذیریم ولی نباید ازآن مأیوس بشویم.
بلانژ: آسیب پذیری خود را بپذیریم یعنی اینکه قبول کنیم که زندگی ما وبه ویژه بخشی از آن فقط از خود ما تشکیل نمی شود.
زندگی فی نفسه یک چیز منحصر به خود فرد نیست، بلکه درارتباط و درپیوند با دیگران و یا وابسته به دیگران است حتی می تواند به خاطرارزش های انسانی وقف دیگران شود.
پایان!
ماه یونی 2012 برابر با خرداد ماه 1391
Philosophie Magazine
Philosophie Verletzlichkeit
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2012, Arte F
تیترهای بحث به آلمانی:
Der Stoizismus beinhaltet; sich gegen Verletzlichkeit abzuhärten.
Wie macht man eine Philosophie für ein Leben in Verletzlichkeit?
Die erste Schritt zur Unverletzlichkeit, heißt zu akzeptieren, dass man Schmerz empfindet.
Aus der Verletzlichkeit entsteht ein Schutsbedürfnis.
Das Mensch sein erfährt durch die geteilte Erfahrung
Der Verletzlichkeit eine Erweiterung.
Werden wir uns bewusst, dass wir alle verletzlich sind.
Uns verbindet dasselbe Geflecht des gemeinsamen Menschseins.
Wer nicht schwach sein will, darf seine Verletzlichkeit nicht verdrängen.
Unser Leben ist nicht von uns selbst bestimmt.
Ohne das Grundgefühl des Unbehagens gäbe es kein Sicherheitsbedürfnis.

Keine Kommentare: